مراسم عقد کنان و ازدواج حضرت خدیجه (س)و محمد امین (ص)در قالب زبان شعر در کلام ملافضل علی نصرابادی
مجلس آراستن خدیجه و بیان خطبه خواندن ابوطالب
و جریان عقد آن جناب به طریق اهل سیر
به روز دگر چون عیان گشت مهر
بزد بیرق زر به سیمین سپهر
گریزان از آن شد شه زنگبار
سپاهش پریشان شد از هر کنار
ز بس بود مغرور خود بی جنود
درآمد به این هفت خوان کبود
بینداخت مرّیخ سیمین سپهر
نه سیمین سپر بلکه رمح و تبر
ز بیم شه شرق بی اختیار
گریزان به دشت و به دریا و غار
چو دید آن چنان زهره با اضطراب
نهان گشت با ساز و چنگ و رباب
چو افکند اسباب خنیاگری
نه جوزا به جا ماند نه مشتری
حمل گشت با شیر گردون قرین
نهان گشت آن دم به زیر زمین
در آن دم شه شرق زرّین علم
بیاراست در گنبد هفت خم
شمال سحر بر چمن پرفشاند
نه در چرخ، در بحر دُر بر فشاند
به پا شد چو آن رایت زرنگار
جهان را دگر گونه تر شد مدار
غرض چون جهان مشعل افروز شد
نهان شد در آن دم شب و روز شد
در آن روز بانوی بیت الحرام
خدیجه سر بانوان کرام
بفرمود فرّاش را در آن زمان
که فرش آورد از کران تا کران
بینداختند فرش ها رنگ رنگ
منقّش سراسر چو پشت پلنگ
غلامان همه آستین بر زده
گل عیش از جیبشان سر زده
همه بهر خدمت ببسته کمر
ستاده به بام و در و رهگذر
نشستنگه بزم را ساختند
یکی بزم آن گاه پرداختند
مزّین به زر جمله طاق و رواق
یکی بزمگه ساخته در وثاق
به تخصیص جای بشیر و نذیر
نهاده به هر گل زمینی سریر
ز طاق و رواق الغرض تا به شیب
مکلّل به دیبا، معطّر به طیب
وزان پس خدیجه سر بانوان
بفرمود آن لحظه با ساروان
که آورد از بهر نحر اشتران
وزان گشته اهل حرم شادمان
بیاوردن و کشتن و ساختند
پس آن گه به دعوت بپرداختند
شنیدم که آن بانوی بانوان
چنین گفت با میسره آن زمان
برو دعوت مرد و زن کن تمام
ز سکّان بطحا همه خاص و عام
پس آن گه ابوطالب نامدار
به ورقه چنین گفت ای شهریار
دلم خواهد این دم به وجه حسن
که عمروبن نوفل در این انجمن
شود متّفق با تو در این نکاح
در این کاردانی اگر تو صلاح
نشد عمرونوفل از آن پس ملول
نهاد آن اَبَر دیده دست قبول
پس آن گه اسد گفت از روی طیش
بدانید ای سروران قریش
که من دخت عُم خدیجه به نام
بدادم به احمد علیه السلام
بدانید باشید یکسر گواه
که دادم در این دم به خورشید، ماه
شنیدند آن لحظه اهل عدول
ز یک جای ایجاب و یک جا قبول
در آن دم ابوطالب سر فراز
یکی خطبه سر کرد با صد نیاز
به شکر و سپاس خدای جلیل
که ما را بگرداند ز آل خلیل
نسب داد ما را به ذبح اله
بیفزودمان پایه و دستگاه
بگرداند ما را ز آل نزار
زعدنان و اولاد آن نامدار
عطا کرد زمزم به ما کردگار
به اهل حرم جمله فرمان گزار
بود جمله اجداد ما محترم
پدر در پدر کدخدای حرم
پس از خطبه بوطالب اندر زمان
طلب کرد سه اشتر نوجوان
بکردند نحر آن زمان اشتران
ز بهر ولیمه شه کامران
پس آن گاه ورقه به صوت حسن
یکی خطبه ای خواند در انجمن
به شکر و سپاس جهان آفرین
به اوصاف احمد شه داد و دین
سپاس خداوند ربّ جلیل
که زینت به ما داده ز آل خلیل
به ما داد نسبت به آل نزار
هم از آن عدنان با اقتدار
به این نسبت و دولت جاودان
کنم فخر تا حشر بر مردمان
گرفتند بزمی سران عرب
ز اولاد عدنان والا نسب
در آن شب جهان جمله پر نور بود
تو گویی به هر خانه ای سور بود
به تخصیص آل نزار و قریش
گرفتند بزمی هم از روی عیش
شنیدم در آن بزم و سوری چنان
دو هفته نیاسود پیر و جوان
جهانی همه مشعل افروز بود
شب سورشان روز نوروز بود
مگر جمعی از کاهنان یهود
در آن سورشان هیچ بهره نبود
نه کس بود محروم از آن سور و عیش
یک از جنّ و دو دیگر ز آل قریش
که محروم بودند از آن طرب
عزازیل و بوجهل با بولهب
وزان رو خدیجه سر بانوان
یکی بزم بگرفته اندر جهان
بیار است بزمی چو خلد برین
نشست اندر آن بزم چون حور عین
در آن شب به حکم جهان آفرین
هجوم ملک شد چنان در زمین
ملک بر زمین آن چنان پرگشاد
که خالی نبد جای پای جراد
ملایک تمامی به چرخ برین
همه دیده ها دوخته بر زمین
ز عرش و ز فرش و ز نزدیک و دور
همه شاد و خرّم در آن بزم سور
گمانم در آن سور روح الامین
نیاسود در آسمان و زمین
گهی رو به بالا، گهی رو به شیب
گه آورد از باغ فردوس طیب
گهی پرگشاده به بام حرم
ستاده، به پا کرده زرّین علم
رفتن حمزه عمّ آن والامقام به همراه خیرالانام
به خانۀ آن بانوی بیت الحرام به طریق اهل سیر
شنیدم که آن دم سر بانوان
طبقهای زر داده بر خادمان
بگفت آن سر بانوان کبار
نمائید این زر به قدّش نثار
شنیدم راوی که عمّ نبی
به همراهیش رفت بی اجنبی
بیامد همان شیر خنجر گذار
به همراهیش حمزۀ نامدار
چو شد در حرم آن حرم کدخدا
شهنشاه دین سیّد انیبا
بفرمود تا آن که گردد نثار
در آن دم به فرق امیر کبار
به هر پرده دار آن زمان بدره داد
دل خادمان را ز خود کرده شاد
به آزادی جمله داد آن سجل
همه خادمان را نمود آن بحل
شنیدم ز راوی که بعد از زفاف
خدیجه در آن لحظه بی کذب و لاف
بیامد به نزد رسول خدا
محمّد شهنشاه ارض و سما
در آن لحظه باب خزاین گشاد
به پای شه انبیا رو نهاد
بگفت این و تملیک خیرالبشر
نمود آن همه مال و اموار و زر
ابوطالب از این سخن شاد شد
تو گویی یکی سرو آزاد شد
در آن دم بمالید رخ بر زمین
به پیش جهاندار جان آفرین
بگفت ای خداوند ارض و سما
نمودی تو ما را ز محنت رها
و زان رو خدیجه پرستار وار
کمر بسته در نزد صدر کبار
روایت چنین کرد اهل سیر
که هنگام عقد شه بحر و بر
رسول خدا سیّد المرسلین
ز سالش شده بیست و پنج از سنین
خدیجه چهل ساله بود آن زمان
به هنگام عقد شه انس و جان
سر آمد کنون قصّۀ بزم و سور
ز اقوال اهل سیر در حضور
از آن رو نمودم سخن مختصر
که در بحر دیگر نبودم گذر
گذارم گر افتد دگر بر بحار
بر آرم از آن گوهر بی شمار
ز بحر آورم گوهر بی قیاس
کنم در کنار جواهر شناس
چو دیدم زمانه ندارد وفا
نمودم بدین چند بیت اکتفا
که ماند زمن در زمانه همان
از آن پیش کز من نماند نشان
که خلقی بدین نامه دارند رو
به دنیا و عقبی همه کامجو
همی بود امّیدم از کردگار
که از «فضل» ماند سخن یادگار
کنون شکر معبود کون و مکان
رسیدم به امید خود در جهان
به توفیق حق شد نامه تمام
طمع دارم از یاوران خاص و عام
دگر دارم امّید از دوستان
مرا یاد دارند در هر مکان
کنند شاد روحم ز پیر و جوان
به حمدی کنند یاد من در جهان
به توفییق حق ختم شد این کلام
به نام محمّد علیه السّلام
به تأیید داری کون و مکان
به پایان رسانیدم این داستان
همان به بر آرم دو دست دعا
منبع : مثنوی مجلس افروز ملافضل علی نصرابادی (شاعر قرن 12هجری قمری از شهر سفیدشهر (نصراباد اران و بیدگل در 17کیلومتری کاشان )
به درگاه خلّاق ارض و سما